در وادی عشقش تعب روی و ریا نیست
در وادی عشـقـش تـعـب روی و ریـا نیست
مــر کــشــتــۀ او را شــغـب زلـف دوتا نیست
در بزم نگاهش چه سـخـن از مـن و مـایـی
جایی که رخش هست سخن از من و ما نیست
از گـفـتـن مــا تــا بـه دم صــبـح وصـالــش
نــزدیـک به حدّی اسـت کـه محتاج دعا نیست
آری مـی نـاب اســت در آن جـام بـلـوریــن
هــرجــا که مــئـی هـسـت نشـانی ز بلا نیست
آنــدم کـه تـورا نـیـسـت کـند بـرق نـگـاهـش
آن مسلخ عشق است، درآن چون و چرا نیست
گـویـنـد در آن دیر هـمـه راز بــه مــســتــی
آنـجـاسـت که بحـث از نـسب شاه و گدا نیست
گـاهـی بـه بـر یــاری و گــه طـالــب دیــدار
در حکمت او بیش و کم و سهو و خطا نیست
وآن را کـه نـظر غیر وصال رخ یاری است
دردی است مر اورا که علاجش به دوا نیست
یـاران هـمـه با پـای دل و سـیـنـه رســیــدنــد
زآن رو که درآن بادیه حاجت به عصا نیست
یــارا بــه بــر جـام لــب و سـکـر نـگـاهـــت
"مـجـنـون تـو بـودن گـنه از جانب ما نیست"
هـرچـنـد که عاصی است دل و سـیـنه ولیکن
ایــن جـان مـن از نـور وجـود تـو جدا نیست
جانا همه اینها ز می و ساغـر و مستی است؟
یـا آنـکه بـجـز وهـمی و نجوای رها نیست؟!