ای دل ما کشتۀ یک جرعه از آن نور ذات
ای دل ما کـشـتـۀ یـک جرعه از آن نور ذات
وای کـه گـشـتـه جـان مـا آن تـشـنـۀ آب حیات
راه تو هردم عیان و جسم و جان گمگشته ای
در مـیـان تـرّهـــاتـــی پــر شــده انــدر جهات
در مـیـان جـسـمـی فنا گشته نه در بود و نبود
مـانـده در سـکر مـقـام و راه پـر پـیـچ مـمـات
نـه شـده در راه تـو، نـه راه بـی تـو یــابــد او
سـر زده از کـار خـود، کـرده عـنـاد واجـبـات
آخــر ای مـولای مـا آنـی عـیان کن راه خود
جز به فضلت کی توان دیدن یکی راه نجات؟!
آنـقـدر گـفـتـیـم و گـفـتـیـم انـدرین دیر خراب
کـه نـدیـده کس چو ما یک هرزه گو از ترّهات
ای دل غـمـدیـده یـاری هـمـچو او تـا بـاشدت
هر دمی رجحان ببین و مشنو از یک شاه مات
جـان هـر حیوان ز او یک نشئه ای دارد دلا
کـم نـه ای یـکـدم بـه جــانت از گیاه و از نبات
هـان مـشو مست سوایش تا که ره یابی به او
خـیـره شـو بـر ذات او نـه بـر خـیالی از ذوات
یـارب از الـطاف تـو باری سخن بشنوده ایم
عـیـب تـن بر مـا مـگیر، بر جان نما تو التفات
شـکـر تـو گویم دلا زآن رو که از روز ازل
هـر زمـان دادی بـه مــا آیــیــنــه ای از بیّنات
جـان خـود را گـفـتـه ام تـا کـار تـو با تو نهد
کـم بـگـویــد در هــیــاهــو از قرار و از ثبات
سـر نـهـم بر امـر تو، تـا از تـو چـه آید مرا
حـکــم تــو بــاشــد دلا تـدبــیــر حـــال امّهات
لـب بـبـنـد و دم مـزن، تا چند گویی تو رها
فــاعـلاتـن، فــاعـلاتـن، فــاعـلاتـن، فـاعلات