رهــایـم مـن، رهــایم مـن، رهــایم
رها از ایـن زمین و آن سـمـایم
رهــایــم از هــمه این ضـیـق دنـیا
از ایـن برّ تـهـی مـن در هـوایم
مــرا بــودن نــبـاشــد بـا وجـودش
کـه بـا هسـتیّ او مـن در فــنـایم
منم آن مرغک خـوشخـوان جانان
مـن آن سـلـطانم و از کـبـریـایم
خدا از بحر لطـفش مر بـه من داد
کـه از روز ازل مـن بـا خــدایم
من آن گمگشته ام در کوی جانان
که هر گمگشته ای را من هدایم
نــی اَم مــن آنِ ایــن دنـیـای فـانـی
رهایـم من، رهـایم مـن، رهـایم