عطر جانان میرسد از کنه اشعارم هنوز
عـطـر جـانـان میرسد از کنه اشعارم هنوز
ساقی و سرمست را من مست میدارم هنوز
گفت و گوی ما نباشد بر طـریـق دیـگـران
او خود این را مینهد بر این دل زارم هنوز
سـالـها بـگذشـتـه و او در پـس شـبـهای تار
عـاشـقـانـه مـی دهـد هر نشئه و کامم هنوز
هر زمان یک لعبتی آید به چشم خشک من
آن بلورین لعل او گشـتـه چو آن جامم هنوز
یک نفس باقی است تا بزم وصال روی او
تا به قربانش کنم این جسم و این جانم هنوز
ساقی و سرمستم او تا از شراب خود نمود
سر به گردون میکشد آتـش ازاین آهم هنوز
در ازل نـوری از او بـر دیـدۀ مـا رفـته و
جان و دل را نور بخشـم من ز انوارم هنوز
در عدم بودیم و یک جرعه ازآن جام شراب
سرخوش و سرگشته اندر گاه و بی گاهم هنوز
نام جـانـان را چـو بـاری بر قلم آورده ام
"آب حیوان میـچکـد هـردم ز اقلامم هنوز"
'جنت الماوای' ما گشـته چو روی دلبران
فارغ از خوب و بد هر ننگ و هر نامم هنوز
هردمی او می نهد در راه ما چون دانه ای
مـن اسـیــر و مـبتـلا و تـشــنــۀ دامـم هنوز
دیرگاهی ای رها رفت و ندیدی جذبه ای
وصل او خواهی ولی گویی که جان دارم هنوز؟!