چشم ما مست رهت ای نوگل پروردگار
چشم ما مست رهت ای نوگل پروردگار
ای که از جـانـان ما تـنـها تو مــاندی یادگار
از غـم آن یـار مـا دل بـس شده آشفته و
ما نـدیـدیم از گــلش یک دم نـوایــی ماندگار
با تو هســتم دلـبـرا ای مهدی زهـرا بیا
خاک ره گردم تـورا باشـم بـرت آشـفـتـه یار
از نگاه لطف خود بر ما دمی تو درنگر
شـــمــّـه ای از رحـــمـــت یــار ولایفنا بـیار
ای حبیب جان ما عشق تو از روز ازل
هــم بـبرده هوش ما هم از پسش صبر و قرار
تو بیا و درنگر بر حال این آشـفـته گان
بین که تا چند است این جور و جفای روزگار
گـو تـو بـر یار نهان از آتش دنیای دون
از امـیـد رحـمـتـش در قـلب ایـن دیـوانه یار
از رها گوی و رهایی کن طلب از بهراو
تا که باشد در رهت، در ظلم این خونین دیار
با تو بودن در جهان گشته همه رویای ما
بین که چونیم از غمت در آتـش این روزگار