یک نفس از یاد او دست کشیدن خطاست
یک نفس از یاد او دست کشیدن خطاست
جز رخ چون لعل او یار گزیدن بلاست
در هـمـۀ این جـهـان زمـزمۀ یـاد اوست
یاد او جــان مــا، ســلســلـه جـنـبـان ماست
جـز رخ او نـنگـریـم در هـمۀ ایـن جهان
در ره او مـی رویــم، مـقـصد ما ناکجاست
در طـلـبش می رویم، جز سخـنـش نشنویم
عشق همین بود و بس، زیاده گفتن خطاست
جان و سری می دهیم در طـلـب یار خود
یک نـفس از یاد او نـیـکتر از عمر ماست
خوش زدی ای سعدیا طعنه به این جان ما
کاین سخن از نطق تو و از دل بی جان ماست
“گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست، دوستتر از جان ماست”
دشنه ای از چشم او چـاک زنـد آسـمـان
سـیـنـۀ سـوزان مـا در طـلـب دشـنه هاست
در ره زلـفـیـن او کـشـتـه شده این رها
لیک ره یار ما صد چو منش خونبهاست